رونيارونيا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره

تصاویر دخترمان رونیا

خاطرات يك روز دختر گلم

عزيزم ديروز 05/11/93 شنبه بود، وقتي كه از سركار اومدم و رفتم تو رو از خونه آقاجون ببرم، ديدم كه تازه از خواب بيدار شدي، لباسهات رو پوشندم و دوتايي با اتوبوس رفتيم خونمون، تو خونه با خودم فكر كردم كه برات چي بپزم يادم افتاد خيلي وقته كه ماكاروني نپختم سريع برات ماكاروني حلزوني آماده ميكردم و ماكاروني رو آبكش ميكردم كه تو اومدي ماكاروني آبكش شده رو از روي سينگ برداشتي و آبكش با آبي كه ازش چكه ميكرد رو برداشتي و گذاشتي روي فرش اتاق و تند تند خوردي بعد از اينكه من آبكش رو ازت گرفتم، گذاشتم كه دم بكشه بعد در حين كه تو بازي ميكردي ديدم داري خرسي ات رو پوشاك ميكني و ميذاري رو پاهات كه بخوابوني و من از اين كاراي تو كيف ميكردم ، حالا ديگه ماكاروني آ...
29 بهمن 1393

تولد دو سالگي دختر نازم

رونيا جون عزيزم دو سالگيت مبارك باشه، ديروز جمعه 23 آبان 93 بود تقريبا" ميشه گفت تازه از خواب بيدار شده بودي كه بدون هيچ زمينه ذهني به مامان و بابا گفتي من تولدمه و ما هاج و واج از اينكه چي شد كه اين حرف رو زدي و از كجا فهميدي انگشت به دهن، دخترگلمون رو بغل كرديم وبوسيديم ولي عزيزم چون تولدت مصادف با 15 محرم بود نتونستيم فعلا" جشني بگيريم تا ببينيم كي ميشه البته شايد بعد محرم وصفر بتونيم از خجالت دخترمون در بياييم. راستي وزن و قد دختر گلم در پايان دو سالگي 14 كيلوگرم و 89 سانتيمتر ميباشد و دكتر صادق زاده مهربون وقتي ازش پرسيدم چطوره گفت عاليييييييييييييييييييييييييه.  البته ميخوام يه چيز ناراحتي بهت بگم عزيزم ام...
27 آبان 1393

ترك پستانك

از پستانك گرفتن: عزيزم من اصلا" فكر نميكردم كه بتوني اينقدر راحت از دست پستونك خلاص بشي عزيزم الان (01/07/93 ) دقيقا" يك هفته هست كه پستونك رو ترك كردي ماجرا از اين جا شروع شد كه دختر گلم وقتي كه دندونهاي نيش و آسياب ات در ميومد خيلي اذيت ميشدي و هي پستونكت رو به دندونهات ميكشيدي و كمي آروم ميشد ولي از بس اينكار رو كردي پستونكت پاره شده بود و ميك زدنش برات اصلا" لذت كه نداشت حتي باعث شده بود روي زبونت زخم بشه همين باعث شده بود كه كم كم از پستونك بدت بياد و من هم كه متوجه اين موضوع شده بودم عمدا" برات جديدش رو نگرفتم( البته برخلاف ميل عزيز كه هي ميگفت بچه اذيت ميشه يه پستونك براش بگير) تا اينكه الان ديگه موقع خواب هم ا...
27 آبان 1393

روزهاي خوش

دختر گلم من رو ببخش چون خيلي وقت بود كه به وبلاگت سر نزده بودم  دخترم تو گل مامان هرروز بزرگتر ميشي و كارهاي جديدي انجام ميدي و با كارهاي جالب من رو بيشتر به خودت وابسته ميكني، مثلا" كافيه كه  يه بار عكسهاي آلبوم  رو ورق بزني خودت اسم همه رو ميگي و اگه مثلا" كسي رو نشناسي يه بار كه ميگم دفعه بعد مثلا" يك ماه ديگه، خودت اسمش رو ميگي. عزيزم الان تو ديگه مفهوم بزرگ و كوچيك رو ميدوني مثلا" سيب زميني كوچك را به دستم ميدي و ميگي كوچولويه و از كارهاي با محبت و مهربانيت اينه كه وقتي من نشستم يهو مياي و من رو از پشت بغل ميكني و با صداي نازك دخترانه ات ميگي ماماني دوسيت دارم .   جمعه 31/05/93 رفته ...
27 آبان 1393

شيطوني رونيا جون

  دختر باهوش و عزيزم حيفم اومد كه اين مطلب رو ننويسم ديروز(يكشنبه 04/09/92 )من تو رو براي يه ربع به بابات سپردم كه ديدم بابايي با حالت خوشحالي توام با هيجان و ترس صدام زد كه ببين دخترم چيكار ميكنه عزيزم تو از پله هاي سرسره اي كه آنا و عمه نسيم و نسترنت براي تولدت خريده بود بالا رفته بودي و بالاي سرسره نشسته بودي و تازه بابايي متوجه عمق مساله شده بود و تا خواسته بود كه به تو نزديك بشه توسريع از بالاي سرسره سر خوردي و پايين اومدي واقعا" خدا رحم كرده بود چون پشت سرت كه كمدت بود كه در شيشه اي داشت و سمت راست و چپ سرسره هم ديوار و تختخوابت بود و هر لحظه امكان خطر (خداي نكرده ) بود.دختر نازم خيلي از بچه ها در سن تو اص...
5 آذر 1392

کارهای جالب انگیز گلم

  دختر گلم خدا رو بخاطر داشتن تو شكر ميكنم تو هديه و عيدي  آسماني هستي دختر گلم هر روز كارهاي جالبي از تو مينينم و لذت ميبرم امروز يكسال و ده روزه هستي و مثل دخترخانم هاي بزرگتر رفتار ميكني مثلا" تقريبا" دو سه هفته پيش كه از خونه آقاجون به خونه خودمون با آژانس ميرفتيم وقتي كه من خواستم كرايه راحساب كنم،تو به زور كيف پول را از دستم گرفتي و خودت يه دوهزاري به راننده دادي و من متعجب از كار گلم به راننده گفتم آقا بفرمائيد دخترم اولين بار كه اين كار رو ميكنه لطفا" پول را از دخترم بگيريد و يك هزاري هم بهش دادم و اينكارت رو به همه تعريف كردم و يا اينكه وقتي تو شيپورت رو فوت كردي و سوت زدي يا اينكه ساز دهني...
3 آذر 1392